خوش اومدی!
راستی دوستان حتما به ارشیو مطالب هم سر بزنید ها!اگه نبینی از دستت رفته از ما گفتن!
راستی دوستان حتما به ارشیو مطالب هم سر بزنید ها!اگه نبینی از دستت رفته از ما گفتن!
همه تعبیر دمی بود و نمیدانستیم...
حسرت رد شدن ثانیه های کوچک ..فرصت محترمی بود و نمیدانستیم...
عمر ما جمله به سر رفتو به قول سهراب:اب در یک قدمی بود و نمیدانستیم..
فقط کافیست
تمام زندگیت..
یک نفر باشد
یکنفردر آب دارد می سپارد جان.
یک نفر دارد که دست و پای دائم میزند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که میدانید.
آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن،
آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید
که گرفتستید دست ناتوانی را
تا تواناییّ بهتر را پدید آرید،
آن زمان که تنگ میبندید
برکمرهاتان کمربند،
در چه هنگامی بگویم من؟
یک نفر در آب دارد میکند بیهود جان قربان!
آی آدمها که بر ساحل بساط دلگشا دارید!
نان به سفره،جامه تان بر تن؛
یک نفر در آب میخواند شما را.
موج سنگین را به دست خسته میکوبد
باز میدارد دهان با چشم از وحشت دریده
سایههاتان را ز راه دور دیده
آب را بلعیده درگود کبود و هر زمان بیتابش افزون
میکند زین آبها بیرون
گاه سر، گه پا.
آی آدمها!
او ز راه دور این کهنه جهان را باز میپاید،
می زند فریاد و امّید کمک دارد
آی آدمها که روی ساحل آرام در کار تماشایید!
موج میکوبد به روی ساحل خاموش
پخش میگردد چنان مستی به جای افتاده بس مدهوش
می رود نعره زنان، وین بانگ باز از دور میآید:
-"آی آدمها"...
و صدای باد هر دم دلگزاتر،
در صدای باد بانگ او رهاتر
از میان آبهای دور و نزدیک
باز در گوش این نداها:
-"آی آدمها"...
نیما یوشیج
نیما یوشیج
ماه من غصه چرا ؟!
آسمان را بنگر که هنوز بعد صدها شب و روز
مثل آن روز نخست
گرم و آبی و پر از مهر به ما می خندد!
یا زمینی را که دلش از سردی شب های
خزان
نه شکست و نه گرفت
!
بلکه از عاطفه لبریز شد و
نفسی از سر امید
کشید
و در آغاز بهار دشتی از یاس
سپید
زیر پاهامان ریخت
تا بگوید که هنوز
پرامنیت احساس
خداست!
ماه من غصه چرا؟!
تو مرا داری و من
هر شب و روز
آرزویم خوشبختی توست!
ماه من! دل به غم دادن و از یاس سخن ها
گفتن
کار آن
هایی نیست که خدا
را دارند
...
ماه من! غم و اندوه اگر هم روزی مثل
بارید
یا
دل شیشه ای ات از
لب پنجره عشق زمین خورد و شکست
با نگاهت به خدا چتر شادی وا کن
و بگو با دل خود که خدا هست خدا هست
!
او همانی است که در تارترین لحظه شب
راه نورانی امید
نشانم می داد
...
او همانی است که هر لحظه دلش می خواهد همه زندگی ام غرق شادی
باشد ...
ماه من!
غصه اگر هست بگو تا باشد
معنی
خوشبختی
بودن اندوه است
...!
این همه غصه و غم این همه شادی و
شور
چه
بخواهی و چه نه !
میوه یک باغند
همه را با هم و با عشق بچین
...
ولی از یاد
مبر
پشت هر کوه بلند سبزه زاری است پر از یاد خدا
و در آن باز کسی می خواند
که خدا هست خدا هست خدا
پس چرا غصه؟! چرا ؟!
پایولو کوییلو
نیما یوشیج
سهراب سپهری
سهراب سپهری
روزی خواهم آمد و پیامی خواهم آورد...
خواهم آمد گل یاسی به
گدا خواهم داد
زن زیبای جذامی را گوشواری دیگر خواهم بخشید
کور را خواهم
گفتم : چه تماشا دارد باغ ...
هر چه دشنام از لب خواهم برچید
هر چه دیوار از
جا خواهم برکند
رهزنان را خواهم گفت : کاروانی آمد بارش لبخند
ابر را پاره
خواهم کرد
من گره خواهم زد چشمان را با خورشید ، دل ها را با عشق ،سایه ها را
با آب ،شاخه ها را با باد
و به هم خواهم پیوست،خواب کودک را با زمزمه زنجره ها
بادبادک ها به هوا خواهم برد
گلدان ها آب خواهم داد ...
خواهم آمد ،سر
هر دیواری میخکی خواهم کاشت
پای هر پنجره ای شعری خواهم خواند
هر کلاغی را
کاجی خواهم داد
مار را خواهم گفت : چه شکوهی دارد غوک
آشتی خواهم داد
آشنا خواهم کرد
راه خواهم رفت
نور خواهم خورد
دوست خواهم داشت
سهراب سپهری
به سراغ من اگر می آیید ،
پشت هیچستانم .
پشت هیچستان جایی است .
پشت هیچستان رگهای هوا ،
پر قاصد هایی است که خبر می آرند،
از گل واشده دورترین بوته خاک .
روی شن ها هم ، نقش های سم اسبان سواران ظریفی است
که صبح به سر تپه معراج شقایق رفتند .
پشت هیچستان ، چتر خواهش باز است ؛
تا نسیم عطشی در بن برگی بدود ؛
زنگ باران به صدا می آید
آدم اینجا تنهاست
و در این تنهایی، سایه نارونی تا ابدیت جاری است.
به سراغ من اگر می آیید
نرم و آهسته بیایید مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من......
کیلـومتــــــــــــــــر هـا حــــــرفــ دارمـ
امـا در سکـــــوتـــ ...
رکـــــوردخـُـــــدا را هـَــمـ شکستهـ امـ..