امروز میخواهم به امید خدا درباره همین جمله « قتل فی المحراب لشده عدله» بنویسم. میخواهم قدری مشهورات را کنار بزنیم و درست نگاه بکنیم به یک سیاستمدار شکستخورده، به یک ابرمرد تنها در آخرین روزهایش. بله؛ فدایت شوم! یک سیاستمدار شکستخورده و یک رهبر تنها مانده که به آخر خط رسیده. بِهِت برنخورد! امام من و شما شکست خورد. میگویید: نه؟ با هم بخوانیم:
« رُوِیَ عَنْ نَوْفٍ الْبَکَالِیِّ قَالَ خَطَبَنَا بِهَذِهِ الْخُطْبَةِ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام بِالْکُوفَةِ وَ هُوَ قَائِمٌ عَلَى حِجَارَةٍ نَصَبَهَا لَهُ جَعْدَةُ بْنُ هُبَیْرَةَ الْمَخْزُومِیُّ وَ عَلَیْهِ مِدْرَعَةٌ مِنْ صُوفٍ وَ حَمَائِلُ سَیْفِهِ لِیفٌ وَ فِی رِجْلَیْهِ نَعْلَانِ مِنْ لِیفٍ وَ کَأَنَّ جَبِینَهُ ثَفِنَةُ بَعِیرٍ فَقَالَ علیه السلام:
أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی قَدْ بَثَثْتُ لَکُمُ الْمَوَاعِظَ الَّتِی وَعَظَ بِهَا الْأَنْبِیَاءُ أُمَمَهُمْ وَ أَدَّیْتُ إِلَیْکُمْ مَا أَدَّتِ الْأَوْصِیَاءُ إِلَى مَنْ بَعْدَهُمْ وَ أَدَّبْتُکُمْ بِسَوْطِی فَلَمْ تَسْتَقِیمُوا وَ حَدَوْتُکُمْ بِالزَّوَاجِرِ فَلَمْ تَسْتَوْسِقُوا لِلَّهِ أَنْتُمْ أَ تَتَوَقَّعُونَ إِمَاماً غَیْرِی یَطَأُ بِکُمُ الطَّرِیقَ وَ یُرْشِدُکُمُ السَّبِیلَ أَلَا إِنَّهُ قَدْ أَدْبَرَ مِنَ الدُّنْیَا مَا کَانَ مُقْبِلًا وَ أَقْبَلَ مِنْهَا مَا کَانَ مُدْبِراً وَ أَزْمَعَ التَّرْحَالَ عِبَادُ اللَّهِ الْأَخْیَارُ وَ بَاعُوا قَلِیلًا مِنَ الدُّنْیَا لَا یَبْقَى بِکَثِیرٍ مِنَ الْآخِرَةِ لَا یَفْنَى مَا ضَرَّ إِخْوَانَنَا الَّذِینَ سُفِکَتْ دِمَاؤُهُمْ وَ هُمْ بِصِفِّینَ أَنْ لَا یَکُونُوا الْیَوْمَ أَحْیَاءً یُسِیغُونَ الْغُصَصَ وَ یَشْرَبُونَ الرَّنْقَ قَدْ- وَ اللَّهِ- لَقُوا اللَّهَ فَوَفَّاهُمْ أُجُورَهُمْ وَ أَحَلَّهُمْ دَارَ الْأَمْنِ بَعْدَ خَوْفِهِمْ أَیْنَ إِخْوَانِیَ الَّذِینَ رَکِبُوا الطَّرِیقَ وَ مَضَوْا عَلَى الْحَقِّ أَیْنَ عَمَّارٌ وَ أَیْنَ ابْنُ التَّیِّهَانِ وَ أَیْنَ ذُو الشَّهَادَتَیْنِ وَ أَیْنَ نُظَرَاؤُهُمْ مِنْ إِخْوَانِهِمُ الَّذِینَ تَعَاقَدُوا عَلَى الْمَنِیَّةِ وَ أُبْرِدَ بِرُءُوسِهِمْ إِلَى الْفَجَرَةِ قَالَ ثُمَّ ضَرَبَ بِیَدِهِ عَلَى لِحْیَتِهِ (الشَّرِیفَةِ الْکَرِیمَةِ) فَأَطَالَ الْبُکَاءَ ثُمَّ قَالَ علیه السلام أَوَّهْ عَلَى إِخْوَانِیَ الَّذِینَ تَلَوُا الْقُرْآنَ فَأَحْکَمُوهُ وَ تَدَبَّرُوا الْفَرْضَ فَأَقَامُوهُ أَحْیَوُا السُّنَّةَ وَ أَمَاتُوا الْبِدْعَةَ دُعُوا لِلْجِهَادِ فَأَجَابُوا وَ وَثِقُوا بِالْقَائِدِ فَاتَّبَعُوهُ ثُمَّ نَادَى بِأَعْلَى صَوْتِهِ الْجِهَادَ الْجِهَادَ عِبَادَ اللَّهِ أَلَا وَ إِنِّی مُعَسْکِرٌ فِی یَومِی هَذَا فَمَنْ أَرَادَ الرَّوَاحَ إِلَى اللَّهِ فَلْیَخْرُجْ.
قَالَ نَوْفٌ وَ عَقَدَ لِلْحُسَیْنِ علیه السلام فِی عَشَرَةِ آلَافٍ وَ لِقَیْسِ بْنِ سَعْدٍ رَحِمَهُ اللَّهُ فِی عَشَرَةِ آلَافٍ وَ لِأَبِی أَیُّوبَ الْأَنْصَارِیِّ فِی عَشَرَةِ آلَافٍ وَ لِغَیْرِهِمْ عَلَى أَعْدَادٍ أُخَرَ وَ هُوَ یُرِیدُ الرَّجْعَةَ إِلَى صِفِّینَ فَمَا دَارَتِ الْجُمُعَةُ حَتَّى ضَرَبَهُ الْمَلْعُونُ ابْنُ مُلْجَمٍ لَعَنَهُ اللَّهُ فَتَرَاجَعَتِ الْعَسَاکِرُ فَکُنَّا کَأَغْنَامٍ فَقَدَتْ رَاعِیهَا تَخْتَطِفُهَا الذِّئَابُ مِنْ کُلِّ مَکَانٍ.
«نوف بکالی» گوید: امیر مؤمنان - درود خدا بر او - این خطبه را در کوفه برای ما ایراد فرمود، در حالی که بر روی تخته سنگی که «جَعده پسر هُبَیره مَخزومی» آن را برای امام نصب کرد، ایستاده بود، با جبّه ای پشمین در بر، و بند شمشیر و پای افزارش از پوست درخت خرما، و پیشانی همایونش از سجده های بسیار چون زانوی اشتران، پینه بسته. پس چنین فرمود: ...ای مردم، من همان گونه که پیامبران، امّت های خویش را پند می دادند، شمایان را پند دادم و حقایق را از همه سو به گوشتان رساندم و آنچه را جانشینان پیامبران به بازماندگان شان گفتند، به شما گفتم و با تازیانه ام ادبتان کردم ولی به راه نیامدید، و بانگ هشدار بر آوردم ولی به هوش نیامدید و به فرمانم مجتمع نشدید.
شما را به خدا، آیا چشم به راه امام دیگری جز من هستید تا راه را به شما بنمایاند و همراهتان باشد؟ آگاه باشید، بی شک آن هدایت و سعادتی که در زمان رسول خدا - درود خدا بر او و خاندانش - روی آورده بود، پشت کرده است و آن گمراهی که در آن زمان پشت کرده بود، روی آورده است.
آری، بندگان شایسته خدا آماده کوچیدنند و دنیای اندک و فانی را به آخرت بزرگ و باقی فروخته اند. راستی برادرانمان که در نبرد صفّین خونشان ریخته شد و شربت شهادت نوشیدند، هرگز ضرر ندیدند، زیرا امروز نیستند که شوکران غصّه را سر کشند و شرنگ اندوه را به کامشان ریزند. به خدا سوگند، به دیدار حق شتافتند و پاداششان را دریافت کردند و از ظلم آباد و غمستانی که در آن بودند، در خانه امن و شادی جایشان دادند.
آه کجایند برادرانم که در خطّ خدا حرکت کردند و تا آخرین لحظه حیات، مسیر حق را وانگذاشتند؟ کجاست «عمّار»؟ کجاست «ابن تیهان»؟ کجاست «ذو الشّهادتین»؟ کجا هستند دیگر برادرانم که با شهادت پیمان بسته بودند و سرانجام به خیل شهدا پیوستند و سرهاشان را برای پلیدان و پلشتان به هدیه بردند؟
راوی گوید: آنگاه امام دست بر محاسن شریف و نورانی خود زد و سخت گریست، سپس فرمود: دریغا بر برادرانم، آنان که قرآن را تلاوت کردند و به دقّت به کار بستند، واجبات را نیک اندیشیدند و بپا داشتند، سنّت را زنده کردند و بدعتها را ریشه کن ساختند، و چون فرمان جهاد صادر میشد، به جبهه ها میشتافتند و به فرمانده دل میسپردند و اطمینان میکردند و آنگاه از او پیروی مینمودند.
سپس به آواز بلند فریاد برآورد: «الجهاد، الجهاد» ای بندگان خدا. آگاه باشید من هم امروز لشکر بسیج کنم، پس هر کس آماده حرکت به سوی خداست باید پای در رکاب کند.
«نوف» گوید: امام - درود خدا بر او - فرزندش «حسین» - علیه السّلام - را با ده هزار سپاهی، و «قیس بن سعد» - رحمت خدا بر او - را با ده هزار دیگر، و «ابو ایّوب انصاری» را هم با ده هزار نفر، و دیگر فرماندهان را با گروههای مختلف آماده ساخت که به نبردگاه صفّین بازگرداند. امّا هنوز جمعه نیامده بود که ابن ملجم ملعون بر آن حضرت ضربت زد و سپاهیان همه بازگشتند و ما چونان رمه ای بودیم، شبان از دست داده که گرگ ها از هر سو به آن حمله میکردند.
( خطبه ۱۸۱ نهج البلاغه، ترجمه بنیاد نهج البلاغه)
***
خودمانیم؛ علی، همان علی که در قلعه خیبر را با یک دست از جا درمیآورد، همان شیری که سر و دُم گرگهای عرب را یکی پس از دیگری میافکند و میبُرَد، همان جنگاوری که در صفین فقط در لیله الهریر که صعبناکترین روز جنگ بود که تا فردا سحرجنگیدند، یکقلم، پانصد و بیست و سه نفر را به دم ذوالفقارش به دیار خاموشان میفرستد (مروج الذهب مسعودی، جلد دوم، صفحه ۳۸۹) باری؛ همان علی بالای منبر دست بر محاسن شریفش بگیرد و به سختی بگرید؟ آن هم پیش چشم دوست و دشمن؟ این جز شکست چه معنایی دارد؟ دیدید که این خطبه احتمالاً آخرین خطبه آن یگانه دورانها بوده است و به جمعه بعدی نرسیده است تا آن خداوندگار سخن، یک بار دیگر خطبه بخواند چرا که سرانجام علی به آرزویش رسید و آنچه از خدای خود مرگ میخواست و میگفت : «متی تخضب هذه بهذه، ام متی یبعث اشقاها» (کی میشود که این -و اشاره میکرد یه محاسن شریفش- به این -و اشاره میکرد به سر مبارکش- خضاب شود یا کی برانگیخته میشود بدفرجامترین و شومسرانجامترین مرد این طایفه یا این دنیا»
بالاخره همان شد و مولود کعبه به پروردگار کعبه قسم خورد که رَستگار شدم و اشقی الاشقیاء، عبد الرحمن ابن ملجم مرادی، شمشیر زهراب داده بر فرق علی فرود آورد و ریش او به خون سرش رنگ خورد و همه مردم کوفه و شاید همه مردم دنیا شنیدند این فریاد را : «تهدّمت والله ارکان الهدی و انفصلت العروه الوثقی. قتل ابن عم المصطفی قتل علی المرتضی قتله اشقی الاشقیاء». او جبرئیل بود.
اگر میخواهید مطمئن شوید که حرف من درست است و به حساب دو دو تا چهار تای سیاسی، علی پسر ابوطالب -علیه السلام- در حالی از دنیا رفت که شکست خورده بود، این یکی خطبه را بخوانید:
أَلَا وَ إِنِّی قَدْ دَعَوْتُکُمْ إِلَى قِتَالِ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ لَیْلًا وَ نَهَاراً وَ سِرّاً وَ إِعْلَاناً وَ قُلْتُ لَکُمُ اغْزُوهُمْ قَبْلَ أَنْ یَغْزُوکُمْ فَوَاللَّهِ مَا غُزِیَ قَوْمٌ قَطُّ فِی عُقْرِ دَارِهِمْ إِلَّا ذَلُّوا فَتَوَاکَلْتُمْ وَ تَخَاذَلْتُمْ حَتَّى شُنَّتْ عَلَیْکُمُ الْغَارَاتُ وَ مُلِکَتْ عَلَیْکُمُ الْأَوْطَانُ وَ هَذَا أَخُو غَامِدٍ قَدْ وَرَدَتْ خَیْلُهُ الْأَنْبَارَ وَ قَدْ قَتَلَ حَسَّانَ بْنَ حَسَّانَ الْبَکْرِیَّ وَ أَزَالَ خَیْلَکُمْ عَنْ مَسَالِحِهَا وَ لَقَدْ بَلَغَنِی أَنَّ الرَّجُلَ مِنْهُمْ کَانَ یَدْخُلُ عَلَى الْمَرْأَةِ الْمُسْلِمَةِ وَ الْأُخْرَى الْمُعَاهَدَةِ فَیَنْتَزِعُ حِجْلَهَا وَ قُلْبَهَا وَ قَلَائِدَهَا وَ رِعَاثَهَا مَا تَمْتَنِعُ مِنْهُ إِلَّا بِالِاسْتِرْجَاعِ وَ الِاسْتِرْحَامِ ثُمَّ انْصَرَفُوا وَافِرِینَ مَا نَالَ رَجُلًا مِنْهُمْ کَلْمٌ وَ لَا أُرِیقَ لَهُ دَمٌ فَلَوْ أَنَّ امْرَأً مُسْلِماً مَاتَ مِنْ بَعْدِ هَذَا أَسَفاً مَا کَانَ بِهِ مَلُوماً بَلْ کَانَ بِهِ عِنْدِی جَدِیراً فَیَا عَجَباً عَجَباً وَ اللَّهِ یُمِیتُ الْقَلْبَ وَ یَجْلِبُ الْهَمَّ اجْتِمَاعُ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ عَلَى بَاطِلِهِمْ وَ تَفَرُّقُکُمْ عَنْ حَقِّکُمْ فَقُبْحاً لَکُمْ وَ تَرَحاً حِینَ صِرْتُمْ غَرَضاً یُرْمَى یُغَارُ عَلَیْکُمْ وَ لَا تُغِیرُونَ وَ تُغْزَوْنَ وَ لَا تَغْزُونَ وَ یُعْصَى اللَّهُ وَ تَرْضَوْنَ فَإِذَا أَمَرْتُکُمْ بِالسَّیْرِ إِلَیْهِمْ فِی أَیَّامِ الْحَرِّ قُلْتُمْ هَذِهِ حَمَارَّةُ الْقَیْظِ أَمْهِلْنَا یُسَبِّخْ عَنَّا الْحَرُّ وَ إِذَا أَمَرْتُکُمْ بِالسَّیْرِ إِلَیْهِمْ فِی الشِّتَاءِ قُلْتُمْ هَذِهِ صَبَارَّةُ الْقُرِّ أَمْهِلْنَا یَنْسَلِخْ عَنَّا الْبَرْدُ کُلُّ هَذَا فِرَاراً مِنَ الْحَرِّ وَ الْقُرِّ (فَإِذَا کُنْتُمْ مِنَ الْحَرِّ وَ الْقُرِّ تَفِرُّونَ) فَأَنْتُمْ وَ اللَّهِ مِنَ السَّیْفِ أَفَرُّ یَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لَا رِجَالَ حُلُومُ الْأَطْفَالِ وَ عُقُولُ رَبَّاتِ الْحِجَالِ لَوَدِدْتُ أَنِّی لَمْ أَرَکُمْ وَ لَمْ أَعْرِفْکُمْ مَعْرِفَةً وَ اللَّهِ جَرَّتْ نَدَماً وَ أَعْقَبَتْ سَدَماً قَاتَلَکُمُ اللَّهُ لَقَدْ مَلَأْتُمْ قَلْبِی قَیْحاً وَ شَحَنْتُمْ صَدْرِی غَیْظاً وَ جَرَّعْتُمُونِی نُغَبَ التَّهْمَامِ أَنْفَاساً وَ أَفْسَدْتُمْ عَلَیَّ رَأْیِی بِالْعِصْیَانِ وَ الْخِذْلَانِ حَتَّى قَالَتْ قُرَیْشٌ إِنَّ ابْنَ أَبِی طَالِبٍ رَجُلٌ شُجَاعٌ وَ لَکِنْ لَا عِلْمَ لَهُ بِالْحَرْبِ لِلَّهِ أَبُوهُمْ وَ هَلْ أَحَدٌ مِنْهُمْ أَشَدُّ لَهَا مِرَاساً وَ أَقْدَمُ فِیهَا مَقَاماً مِنِّی لَقَدْ نَهَضْتُ فِیهَا وَ مَا بَلَغْتُ الْعِشْرِینَ وَ هَا أَنَا ذَا قَدْ ذَرَّفْتُ عَلَى السِّتِّینَ وَ لَکِنْ لَا رَأْیَ لِمَنْ لَا یُطَاعُ
« آگاه باشید که من شب و روز، و آشکار و نهان شمایان را به نبرد با اینان فراخواندم و گفتم پیش از آنکه به جنگتان آیند به جنگشان روید. به خدا سوگند، مردمی که در خانه هاشان نشینند تا دشمن به سراغشان آید، قطعاً ذلیل و خوار شوند. شما آن قدر امروز و فردا کردید و به این و آن پاس دادید تا سیل غارتگران، شما را درنوردید و شهرتان سقوط کرد. اینک لشکر معاویه به سرکردگی مرد «غامدی» به «شهر انبار» درآمده و «حسّان بن حسّان» فرماندار مرا کشته و سپاهیان شما را از مرزها گریزانده است. به من خبر رسیده که بعضی از لشکریان دشمن بر زنان مسلمان و دیگر زنانی که در پناه دولت اسلامند، هجوم برده و خلخال و دستبند و گردن بند و گوشواره آنان را به یغما برده اند، و هیچ مردی یاور و مدافع آنها نبوده جز ناله و التماس آنان به دشمن. آنگاه غارتگران باد به غبغب افکنده و بی آنکه کشته و مجروحی بر جای گذارند، باز گشته اند. فریاد از این سستی! به راستی مردن به از این ماندن! ای شگفتا و شگفتا به خدا سوگند، همدستی و همداستانی لشکر معاویه بر باطلشان، و جدایی و ناهماهنگی شمایان از حقّتان، دل را می میرانَد و لشکر اندوه را بر آدمی چیره میسازد. رویتان سیاه باد و اندوهتان پایدار که آماج تیرهای بلایید. از هر سو مورد تاخت و تازید، امّا به پا نمیخیزید. بر شما حمله و هجوم آرند و اموالتان را به غارت برند، و شما دست بسته نشسته اید و دفاع نمیکنید.
آنها با ظلم بر شما، خدای را نافرمانی کنند، و شمایان با تن آسایی و ذلّت پذیری، بدان رضایت دهید. وقتی شما را در تابستان فرمان جهاد دهم، گویید گرما شدید است، مهلتی تا صولت گرما بشکند و اگر در زمستان فرمان دهم که بر دشمن بتازید، گویید شدّت سرماست، فرصتی تا سورت سرما فرو افتد. شما ای تن پروران که به بهانه گرما و سرما از جهاد میگریزید، پس در برابر شمشیرها چگونه خواهید ایستاد؟ ای مشابه مردان که از مردانگی دورید، و ای کودکفکران و حجلهاندیشان، دوست میداشتم اصلًا شما را نمیدیدم و نمیشناختم این چه آشنایی است که به خدا سوگند موجب پشیمانی، و سرانجامِ آن اندوه است. خدا مرگتان دهد که دلم را خون کردید، و سینه ام را از خشم آکندید، و جرعه های غم را یکی پس از دیگری به کامم ریختید، و با نافرمانی و کار شکنیتان اندیشه ام را تباه کردید، تا آنجا که قریش گفت: پسر ابو طالب دلیر مرد است امّا از دانش نبرد بهره ندارد. خدا پدرشان را بیامرزد آیا کسی از من جنگاورتر، و در جبهه پرسابقه تر هست من هنوز بیست سال نداشتم که پای در جبهه گذاشتم تا امروز که شصت سال را پشت سر نهاده ام. امّا چه کنم، آن را که فرمانش نبرند، مثل کسی است که رای و نظر و نقشهای ندارد.»
(نهج البلاغه، خطبه۲۷، ترجمه بنیاد نهج البلاغه، با تصرفی در ترجمه آخرین جمله)
فکر نکنم دیگر حرف و حدیث باقی مانده باشد. این خطبه هم مربوط به اواخر دوران خلافت آن حضرت-علیه السلام- در کوفه است؛ دورانی که معاویه، جنگ صددرصد باخته صفین را با علم کردن قرآنها بر سر نیزه و دعوت به حکمیت قرآن به یک برد سیاسی تبدیل کرد (دعوت به داوری مشتی ورق که میان دو جلد فراهم آمده! احمقانهتر از این در طول تاریخ شنیدهاید؟) او که پیش از جنگ صفین، والی شام بود که خلیفه وقت مسلمین عزلش کرده بود ولی زیر بار عزل نمیرفت، پس از حکمیت، شأن تازهای پیدا کرد، چون اصلاً به لحاظ حقوقی، دعوا سر این بود که؛
۱- علی-علیه السلام- خلیفه است و او معاویه را عزل کرده است پس معاویه باید کنار برود و حکومت شام را واگذار کند.
۲- معاویه خونخواه عثمان بود ولی آخر او چهکاره بود؟ عثمان خانوادهای داشت که آنها میبایست ادعای قصاص کنند نه معاویه. ضمناً آن که خودش را کشید کنار و به کمک عثمان نیامد تا او را کشتند، معاویه بود و برعکس، آن که تا نهایت توان سعی کرد حد وسط میان عثمان و مخالفان او را بگیرد و نگذارد کار به خلیفهکشی منجر شود، علی بود. (درستش هم همین بود، زیرا یک سر دعوا میرسید به بازماندههای ابوبکر از قبیل دخترش عایشه و شوهرخواهر عایشه یعنی زبیر و طلحه که خویشاوند ابوبکر بود و سر دیگر دعوا میرسید به بنی امیه و پشت پرده اعتراض و انقلاب علیه عثمان، جنگ قدرت بود؛ البته در این فتنه، اشخاص خوشنیتی مثل مالک اشتر هم بودند که برای نهی از منکر به میان کار آمده بودند)
بنابراین، اصلا موضوع حکمیت، تعیین یا برکناری خلیفه نبود ولی ابوموسی اشعری که از طرف کوفیان، یعنی از طرف سپاه علی-علیه السلام- حکم شده بود، علی را برکنار کرد و از آن طرف عمروعاص، معاویه را منصوب کرد-نفرین خدا بر هر دو- و در جریان این کمدی که در زیارت حضرت امیر در روز غدیر، «سفه التحکیم» یعنی سفاهت و سبکمغزی حکمیت خوانده شده است، برای نخستین بار، معاویه در چنین جایگاهی طرح شد و این است دورنمایی از آن جمله معروف حضرت امیر-علیه السلام- : «الدهر انزلنی ثمّ انزلنی حتی یقول الناس:علی و معاویه»؛ (روزگار مرا پایین آورد، سپس باز هم مرا پایین آورد تا کار به این جا رسیده که مردم میگویند: علی و معاویه.)
پس از حکمیت، معاویه ولو این که خلیفه نشده بود، با این گارد جدید که من خلیفهام و مستند به حکمیت نیز بود، به دمشق بازگشت گو این که کوفیان نتیجه حکمیت را نپذیرفتند ولی معاویه میتوانست مانور بدهد که آنها جر زدند و نتیجه حکمیت، برکناری علی و نصب من بوده است. از آن طرف علی -علیه السلام- با سپاهی به کوفه بازگشت که ده ماه جنگیده بودند و تا یک تار مویی پیروزی رفته بودند ولی نه تنها پیروز نشده بودند، با بذر یک فتنه عظیمتر یعنی فتنه خوارج به کوفه بازگشته بودند؛ چرا که گروهی بزرگ از سپاه، کسانی که ده ماه پیش در رکاب علی میرفتند که فتنه بنیامیه را ریشهکن کنند، اکنون علی و معاویه هر دو را تکفیر میکردند. گروهی دیگر بریده بودند زیرا علی چه برای آنها آورده بود؟ در زمان خلفای قبلی، آن همه کشورگشایی و آن همه غنیمت از ایران و روم و آن همه احترام به نسبتهای قبیلگی و رعایت کردن شیخوخیتها در تقسیم غنایم و آن همه سیادت و سروری که عرب بر عجم پیدا کرده بود. اما علی چه؟ همهاش جنگ داخلی و ستیز میان عرب و قدرت گرفتن این سرخچهرگان، این بندگان آزاد شده (مقصودشان ایرانیان مسلمان بود. یک بار اشعث ابن قیس، صراحتاً به مولا -علیه السلام- اعتراض کرد که: تو آخرش این سرخچهرگان را بر ما مسلط میکنی. این را شیخ صدوق در امالی روایت کرده) و بر هم زدن آداب عربی و احترامات قبیلگی و بزرگتر کوچکتری در تقسیم بیت المال (بخوانید کنار گذاشتن تبعیض «عُمَری» که به عرب بیشتر از عجم میداد و به حجازی بیشتر از یمنی و به قریش بیشتر از غیرقریش و به اصحاب پیغمبر بیشتر از دیگران؛ بی خود نیست که امثال طلحه و زبیر شوریدند؛ از قدیم گفتهاند: پوله! جون که نیست!)
این است حال علی و روزگارش که این چنین در تنهایی و بیکسی به سر میآید و به شهادت کرانه میکند. چه علی و کدام علی؟ چه کسی او را شناخت؟ هیچکس. خودش عین خیالش نبود. میگفت: لاتزیدنی کثره الناس حولی عزّه و لا تفرّقهم عنّی وحشه و لو اسلمنی الناس جمیعا لماکن متضرّعا؛ اجتماع مردم بر گِرد من چیزی به عزّت من نمیافزاید و پراکنده شدنشان از دور من، چیزی بر تنهایی من اضافه نمیکند و اگر مردم همه با هم مرا تسلیم کنند، من زار و زبون نخواهم شد. (مفاتیح الجنان، زیارت روز غدیر)
«در یکی از راههای مدینه با رسول خدا همسفر بودم؛ به باغی پوشیده از درختان سرسبز رسیدیم. گفتم: یا رسول اللَّه! چه باغ زیبایی است! فرمود: هر چند زیبا است اما تو را در بهشت باغی زیباتر از این است. سپس به باغ دیگر رسیدیم. گفتم: یا رسول اللَّه! عجب باغ زیبایی است! فرمود: برای تو زیباتر از آن در بهشت خواهد بود. از هفت باغ گذشتیم و هر بار که گفتم: چقدر زیبا و سرسبز است! فرمود: تو را در بهشت بهتر از این باشد. هم چنان به راه خود ادامه دادیم تا به مکان خلوتی رسیدیم. در آن میان رسول خدا مرا در آغوش گرفت و گریست و گفت: «بأبی الوحید الشهید؛ پدرم فدای شهید تنها» عرض کردم: یا رسول اللَّه! چرا گریه می کنی؟ فرمود:« ضغائن فی صدور اقوام لایبدونها الا بعدی. فقلت: فی سلامة من دینی؟ قال: فی سلامة من دینک...کینههایی در دلهای این مردم است که آنها را آشکار نکنند تا من از دنیا بروم. گفتم: آیا این با سلامت دین من است؟ فرمود: آری، با سلامت دین تو است...» (کشف الغمه، ج ۱، ص ۹۸، مناقب خوارزمی، ص ۲۶، کنزالعمال، ج ۱۳، ص ۱۷۶، سلیم بن قیس هلالی، ص ۲۱.)
آیا چنین کسی شکست میخورد؟ او اصلاً مسالهاش پیروزی و شکست نیست. دیدید نوف بکالی در ابتدای خطبه ۱۸۱سیمای او را چگونه توصیف کرده است؟ « عَلَیْهِ مِدْرَعَةٌ مِنْ صُوفٍ وَ حَمَائِلُ سَیْفِهِ لِیفٌ وَ فِی رِجْلَیْهِ نَعْلَانِ مِنْ لِیفٍ وَ کَأَنَّ جَبِینَهُ ثَفِنَةُ بَعِیرٍ: جبّهای پشمین در بر، و بند شمشیر و پای افزارش از پوست درخت خرما، و پیشانی همایونش از سجده های بسیار چون زانوی اشتران، پینه بسته.»
اکنون میخواهم لختی قلم را در وصف عبادت حضرت سجاد -علیه السلام- به اهتزاز درآورم و قصدی دارم از این شاخه شاخه کردن مطلب که آن را به زودی خواهید فهمید.
حضرت امام محمد باقر -علیه السلام- از عمّه پدرش بانو فاطمه دختر امیرالمؤمنین علی -علیهما السلام- روایت کردهاند که فاطمه از یکی از کنیزان علی ابن الحسین -علیه السلام – درباره حالات آن حضرت پرسید. آن کنیز در جواب گفت: مختصر کنم یا مفصل بگویم؟ گفت: مختصر کن. گفت: هیچگاه در روز برایش غذا نبردم و در شب رختخواب نگستردم. (بحار الانوار، جلد ۴۶، صفحه ۶۲) یعنی همه روزهای سال روزهدار و همه شبها تا سحر بیدار بود آن شهید زنده کربلا. همان که همیشه پس از سلام بر امام حسین -علیه السلام- بر او سلام میفرستیم و میگوییم: السلام علی الحسین و علی علی ابن الحسین.
«علی ابن الحسین» در سلام پایانی زیارت عاشورا، امام سجاد است نه علی اکبر(ع) بسیاری (از جمله خود من تا همین دو سال پیش) فکر میکنند که این علی ابن الحسین که در زیارت عاشورا مستقلاً پس از امام حسین -علیه السلام- بر او سلام میفرستیم، حضرت علی اکبر است ولی حق، آن است که در کربلا سه امام معصوم حضور داشتند: امام حسین -علیه السلام- امام علی ابن الحسین زین العابدین -علیه السلام- و امام محمد ابن علی باقر العلوم -علیه السلام- (ایشان در سال شصت و یک هجری، پنج ساله بودهاند و یکی از شاهدان عینی و راویان مقتل حسین -علیه السلام- حضرت محمد باقر -علیه السلام- است) وانگهی بلافاصله پس از شهادت حضرت اباعبدالله الحسین -علیه السلام- یعنی ساعاتی پس از ظهر عاشورا، امام زنده و حجّت ناطق خدا بر زمین، کسی نبوده است جز علی ابن الحسین زین العابدین -علیه السلام-. به عبارت دیگر، اگر امامت امام حسین -علیه السلام- بعد از ظهر عاشورا تمام شد، امامت امام علی ابن الحسین-علیه السلام- بعد از ظهر عاشورا آغاز شد و طبیعی است که بلافاصله پس از سلام بر امام حسین-علیه السلام- بر دیگر امام عاشورا علی ابن الحسین سلام بفرستیم.
حضرت مولا(ع): امام و ولی امر حضرت فاطمه (س)
ما در تاریخ زندگی اهلبیت عصمت و طهارت-سلام الله علیهم اجمعین- به این نکتههای ظریف باید توجه کنیم. این چهارده انسان واقعی، این چهارده صورت تحقق یافته انسانیت، این چهارده انسان بالفعل و کامل، (نه مثل ما که بالقوه انسانیم و این همه نقص شخصیتی داریم) از نظر روحی، اتحاد مطلق با هم داشتند؛ این درست ولی در هر دورهای چند تن از این چهارده نفر با هم میزیستهاند و یکی بر دیگران حجت میبوده است. امام حسن مجتبی -علیه السلام- در دوران امامتشان، امام امام حسین -علیه السلام- بودند. به خاطر همین حتی پس از شهادت امام حسن-علیه السلام- و انتقال ماموریت به برادرشان حضرت اباعبدالله الحسین-علیه السلام- تا پایان حیات معاویه، عهدنامه صلح برادر را رعایت کردند. آن نامههای کذایی کوفیان، به یکباره پس از معاویه شروع نشد بلکه پس از شهادت امام حسن -علیه السلام- و در سالیانی که معاویه هنوز به درک جهنم واصل نشده بود نیز از جانب کوفیان دعوت به عمل آمد (مشابه همان دعوتی که بعدا در زمان یزید از امام حسین -علیه السلام- کردند و منجر به واقعه عاشورا شد البته در ابعادی کمتر) ولی آن جناب با استناد به تصمیم برادر بر صلح، آن دعوت را رد کردند.
مثال دیگر، این خبری است که بر سر منابر و در کتابها نقل میکنند که حضرت فاطمه زهرا -سلام الله علیها- به حضرت امیرالمؤمنین -علیه السلام- اعتراض میکند و با لحنی که آشکارا سرزنشبار است، به حضرت مولا -علیه السلام- خطاب میفرماید که: مثل جنینی که در رحم مادر بر گرد خود پیچیده، در خانه نشستهای و نمیروی حقت را بگیری؟ (نقل به مضمون). من یکی که این خبر را باور نمیکنم ابدا و حاضرم با خونم امضا کنم که مطلقاً چنین چیزی نبوده است و این، ستمی است که ما نادانسته به اهلبیت عصمت و طهارت-علیهم السلام اجمعین- روا میداریم. آخر یک لحظه پیش خود نیندیشیدهاند که مولا علی-علیه السلام- امام حضرت فاطمه-سلام الله علیها- بود؟ محال است که آن بانوی بینشان هستی، چنین حرفی به امام زمانش بزند؛ سهل است؛ حتی فکر و خیال چنین اعتراضی به خاطر مبارک آن «صدّیقه شهیده» نمیگذرد والا معنی «کلنا نور واحد: همه ما یک نور یکتا هستیم» چه میشود؟ معنی «اولنا محمد اوسطنا محمد آخرنا محمد» چیست؟ مگر دو جان متحد، اعتراضی به هم میکنند؟ بازگردیم به سخن اصلیمان.
گریه امام زین العابدین(ع) به یاد عبادتهای جدّش علی(ع)
رسیدیم به آنجایی که میخواستم. این علی ابن الحسین که به او سجاد یعنی بسیار سجده کننده میگویند و زین العابدین میگویند یعنی عابدان به واسطه شباهت به او احساس زیبندگی و برازش میکنند یا این که عبادتهای او «عبادت» را زیبا و دگرگون کرده ( شاهد این ادعا: صحیفه سجادیه ) یا این که عبادت به چون علی ابن الحسین مردی میآید، نه به من و شما که عبادتمان یک ساز میزند و عادتمان ساز دیگری؛ پس اوست که برازنده عبادت است و عبادت است که برازنده اوست. این مردی که اهل زمانه به خاطر پینههای ضخیم روی پیشانی و کف دستها و حتی روی بینیاش که همه را به به خاک میمالید در پیشگاه پروردگار، او را ذوالثفنات لقب داده بودند یعنی کسی که پینهها دارد شبیه پینه زانوی شتر، چنین عابدی در مواجهه با عبادتهای علی ابن ابیطالب چه میگوید؟
روایت عجیبی از حضرت امام محمد باقر -علیه السلام- نقل شده است که برای این که روزهام خراب نشود، تاکید میکنم: مضمون آن را از حافظه برایتان میآورم. فرمودهاند که یک بار به پدرم عرض کردم: نه روز قراری میگیری نه شب آرام مییابی؛ نزدیک میشود که خود را هلاک کنی؛ نمیخواهی ساعتی دم بزنی؟ پدر فرمود که پسرم! برو آن کتاب را که عبادتهای جدّمان علی در آن شرح داده شده، برایم بیاور. رفتم و آوردم و از من گرفت و گشود و آغاز کرد به خواندن و همچنان که میخواند، اشک از چشمانش میجوشید و بر رویش روان میشد تا جایی که محاسنش از آب چشمش خیس شد. سرانجام سر برداشت و فرمود: من یقدر علی عباده علی ابن ابیطالب؟ کیست که توان داشته باشد مثل علی ابن ابیطالب عبادت کند؟
این یک جمله آخر، عین روایت است که بر ذهنم حک شده است: من یقدر علی عباده علی ابن ابیطالب؟
پدر و مادرم به فدای تو ای علی
به نقل از سایت الف
سلاااااااااام.
وبلاگت خیلی خوجمله و پر محتوا.قالبت سادست ولی خیلی جذابه منم یه وبلاگ در موضوع ماشین ساختم و قالبش هم کار خودمه حتما ببین و با تبادل لینک هم موافقم..